مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
ما را به غیر عشق خودت مبتلا مکن جز خود دل مـرا به کـسی آشـنا مکن دیـن خـدا ولایـت و عـشـق شـمـا بُـوَد ما را به غـیـر دین خـدا مـبـتـلا مکـن بـا دوری از مـسـیـر ولا و مـحـبـتـت ما را اسـیـر غـصه و درد و بلا مکن دین را تو گفتهای که به جز حُب و بغض نیست دل را اسیر خود کن و از دین جدا مکن درب سـرای خود بـگـشا بر دل هـمـه ما را اسیـر و دربه در کـوچهها مکن فرمودهای که شرط شفـاعت بُوَد نماز ما را به لحظههای شفـاعت رها مکن مرغِ دل مرا که هوایش زیارت است جـز راهـیِ مـدیـنـه و کـربـبـلا مـکـن ای نور چشم فاطمه، جان نذر غربتت ایـمان و دین من چه بُوَد جز محـبـتت عشقت مرام و دین من و مذهب من است دلدادگی به و مهر و غمت مکتب من است ذکر حـدیث ناب تو شـرح کـتـاب حق قـرآن ناطقی، سخنت مذهب من است یـادت بـهـارِ قـلـب خـزان دیـدهام بُـوَد نام خوش تو نغمۀ روز و شب من است مظلومی و غریبیات ای پور مصطفی داغ دلِ شکسته و تاب و تب من است هر نیمۀ شب به واسطۀ هر دعای من ذکـرت میان زمزمـۀ یا رب من است فخـرم بـوَد به اهل زمـین و به آسمان چون نوکریِ تو همه جا منصب من است زهـرا بـرایم از سرِ لطـفـش دعـا کـند تا نوحـههای مـاتم تو بر لب من است گر غـوطـه در بلا و خـطر بارها کنم هرگـز نمیشود که تو را من رها کنم قرآن بخوان که موسم وحی دگر رسید قرآن بخوان که لحظۀ سخت سفر رسید قرآن بخوان که تو خود وحیِ مجسمی روح کـتاب حـق که برای بـشر رسید قـرآن تویی و معـنی ایـمان تویی فقط اما چرا ز کـیـنه به جانت شرر رسید ایمان به روح و معنی قـرآن نداشـتـند آنان که زهرشان به میانِ جگـر رسید یک عمر اگر که محنت و غم دیدهای دگر زهـر آمد و به شام فراقت سحر رسید بسکه غریب و بیکسی ای وارث علی پهـلو شکـسته مادر بشکـسته پر رسید آن که ز مـاتـم تو گـریبان دریده است موسیبن جعفر است و بر او این خبر رسید هـنگـام رفـتـن و شـب پـروازت آمـده بــالا ســر تــو مــادرِ هــمرازت آمـده از غـربت علی به وجودت نشـانه بود سوز غـریب بیکسیات بیکرانه بود آتش گـرفـتـه بـار دگر درب خـانـهای تکرار صحنهای که ز غربت نشانه بود مـانـند مـادرت شده کـاشـانـهات چرا؟ با چه گـناهی آتش دشـمن به خانه بود یادی ز خـیمهها و ز غـارت نمودهای بسکه هجـوم دشمن دون وحشیانه بود یا رب امام دیگری از خانه شد برون در کوچهها کـشاندن تو ظـالـمـانه بود آمـادۀ سـفـر شـده بـودی به سـوی یار زهری که شد نصیب تنت یک بهانه بود بال و پرت گشودی و راحت شدی ز غم از آن همه جـفـا و از این کـینه و ستم ای آخـرین سـفـارش تـو بـر نـمـاز ما ای قـبـلهگـاه و کـعـبـۀ راز و نـیـاز ما با آن سفارشت که عجب عاشقانه بود تـنهـا به خـاک کـربـبلا شـد نـمـاز مـا مظلومیات همیشه به جانها شرر زند داغـت شـده تـمـامی سـوز و گـداز ما گفتی حسین و خود ز غمش نالهها زدی دیـوان عـشـق او بـگـشودی و راز ما فیض خدا به واسطهات میشود نصیب تـنهـا به سـوی تو شده دسـت نـیـاز ما دل تا به ابد به مذهب عشقت سپردهایم آه اِی امــام عـشـقِ دلِ ســرفــراز مـا مهـمانـمـان نـمـا به بـهـشت بقـیع خود ای قـامـتت به بـاغ جـنان سروِ ناز ما خشتی ز خاک تربت ما خوش به پا شود بر روی قـبـر تو حـرمـی تا بـنـا شود |